روزهای من و همسر مهربانم

حضورت در قلبم مثل نفس کشیدن است آرام بیصدا اما همیشگی ...

روزهای من و همسر مهربانم

حضورت در قلبم مثل نفس کشیدن است آرام بیصدا اما همیشگی ...

داره یه اتفاقای قشنگی میفته  

اما هنوز معلوم نیست . 

دویاره میام ...

معذرت خواهی

دیشب یه حرفی بهت زدم دست خودم نبود و خودت میدونی برای چی بود امیدوارم منو ببخشی و شرایطمو درک کنی ! خیلی دوست دارم

همین الان از خونه مادر مهربونم اومدم . 

.  

دلتنگم  

اما  

منتظر همسر هستم تا از سرکار بیاد  

دیشب از شدت خستگی زود خوابیدمو خوب ندیدمش ...

یلدا مبارک

شب یلدا ما کنار هم نیستیم  

یعنی من نیستم  

همسرم خونس  

یه هفتس من خونه ام و  اون شبکاره  

حالا دقیقا شب یلدا  

من شبکارم و اون خونه هست ! 

مسخره هست  

دلم میگیره خیلی زیاد .  

خیلی خیلی زیاد !

شروع

 

 

 

 

 

 

خیلی وقتا می نوشتم  

تو وبلاگ  

تو دفترم  

تو ذهنم  

واسه خودم  

واسه همسرم  

واسه خدا  

اما این بار شاید دلیل نوشتنم یه چیز دیگه باشه  

اینجا قراره راحت باشم  

درد دلامو بنویسم  

خیلی چیزا بنویسم  

از خودم و زندگیم  

یک سال و ۶ماهه ازدواج کردیم  

خوشبختیم خیلی خوشبخت  

همو داریم  

خیلی همو دوست داریم  

چیزی کم نداریم  

بهترین همسر دنیا مال منه  

فقط یه موضوعی پیش اومده که کمی ناراحتم کرده به همین خاطر اینجا رو درست کردم . 

خیلی چیزا تصمیم دارم بنویسم اما به وقتش ! 

اما قبل از هر چیزی 

یادم نمیره هرگز و هرگز  

که من عاشق همسرم هستم  

عاشق زندگیم هستم  

بیشتر و بیشتر از هرچیزی  

با همسرم خوشبختی برام مهمه !